سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، جوان توبه کار را دوست دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

تولد

ارسال‌کننده : مهدی در : 89/8/18 12:33 عصر

صبح
که داشتم بطرف دفترم می رفتم سکرترم
 بهم گفت: صبح بخیر آقای رئیس،
تولدتون مبارک! از حق نمیشه گذاشت، احساس خوبی
بهم دست
داد از اینکه یکی یادش بود
.

تقریباً
تا ظهر به کارام مشغول بودم
. بعدش منشیم درو زد و اومد تو و
گفت: میدونین، امروز هوای بیرون عالیه؛ از طرف دیگه
امروز
تولدتون هست، اگر موافق باشین با هم برای ناهار بریم بیرون، فقط من و
شما!

خدای
من این یکی از بهترین چیزهائی بوده
که میتونستم انتظار داشته باشم.
باشه بریم. برای ناهار رفتیم و البته نه به جای
همیشه‌گی.
برای نهار بلکه باهم رفتیم یه جای دنج و خیلی اختصاصی. اول از همه دوتا
مارتینی سفارش داده و از غذائی عالی در فضائی عالی تر واقعاً لذت بردیم.

وقتی
داشتیم برمی‌گشتیم، مشیم رو به من
کرده و گفت: میدونین، امروز روزی
عالی هست، فکر نمی‌کنین که اصلاً لازم نباشه
برگردیم
به اداره؟ مگه نه؟ در جواب گفتم: آره، فکر میکنم همچین هم لازم نباشه. اونم
در جواب گفت: پس اگه موافق باشی بد نیست بریم به آپارتمان من.

وقتی
وارد آپارتمانش شدیم گفتش: میدونی
رئیس، اگه اشکالی نداشته باشه من
میرم تو اتاق خوابم. دلم میخواد لباس مناسبی بپوشم
تا امروز
همیشه به یادتون بمونه شما هم راحت باشید راحت
راحت
.

در
جواب بهش گفتم خواهش می کنم. اون رفت
تو اتاق خوابش و بعداز حدود یه
پنج شش دقیقه‌ای برگشت. با یه کیک بزرگ تولد در دستش
در حالی
که پشت سرش همسرم، بچه‌هام و یه عالمه از دوستام هم پشت سرش بودند که همه
با هم داشتند آواز «تولدت مبارک» رو می‌خوندند.

... در حالیکه من اونجا... رو اون
کاناپه
نشسته بودم... لخت مادرزاد!!!

 

-----------------نظر فراموش
نشه------------------




<>